بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
برسامبرسام، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

★☆★☆ دالی کوچولو ☆​★☆★

...

یاد گرفتم که صبور باشم . ایمان آوردم که خداوند هر نعمتی رو که به انسان داده هر زمان که بخواد پس می گیره و هر زمان که بخواد باز هم به انسان می بخشه. به این باور رسیدم که  ارزشمند ترین نعمتی که در اختیار ماست سلامتیه  و باز هم به یقین رسیدم  که عشق به فرزند ، پاک ترین و خالص ترین عشقه. یاد گرفتم صبور باشم و یاد گرفتم خدارو لحظه به لحظه بی دلیل شاکر باشم . قشنگترین دلیل زنده بودنم خوشحالم که سلامتی و خدا روشکر.  از نی نی وبلاگیهای عزیز که برای بردیا  دعا کردید ممنونم. دوستون دارم. ...
30 شهريور 1393

مادر،این آرامش بی تکرار...

بیا دلبندم بیا در آغوش مادر ، می خواهم عاشقانه در آغوشت  بگیرم چنان عاشقانه که تو به درون من بازگردی. در وجود من جز حرارت عشق ، تب دیگری به سراغت نخواهد آمد.  بیا دلبندم . من هم به آغوش مادرم پناه برده ام . خودم را به لالایی غمگین او سپرده ام که به زبان مادریش زیر گوشم زمزمه می کند و اشکهایش آرام آرام از روی گونه هایش لغزیده ، به روی گونه هایم می چکد و دریای یخ گرفته چشمانم را آب می کند. تو به درون من بازگرد پاره تنم، تا من هم آسوده خاطر به درون مادرم و اونیز به درون مادرش. به گذشته بازگردیم، به اصل خویش تا جایی که بهشت مأمن ابدی  ما گردد. ----------------- چند قدم نزدیکتر: خسته ام دلم خدایم را می خواهد. ...
15 شهريور 1393

بدون عنوان

باز هم شنبه رسید و من وقتی از خونه به قصد اداره رفتم بیرون همه دنیا رو، همه مردم شهرو، همه جا رو سیاه دیدم. برای یه لحظه فکر کردم هنوز صبح نشده . اما انگار صبح شده  ساعت 7:20دقیقه  است خورشید خیلی وقته وسط آسمون داره خود نمایی می کنه. اما چرا دنیای من تاریکه؟ امروز دهمین روزه که تو تب داری و با وجود این همه آزمایش و بستری شدن هیچ پزشکی متوجه نشده مشکل از کجاست. ------------- چند قدم دورتر: عزیز دل مامان ! این روزا خیلی چیزا فراموش شده مثلاً خط و نشونهایی که برای هم کشیده بودیم تهدید ها ، لجبازیها  این روزها ما فقط به خوب شدن تو فکر می کنیم و فرصتی برای خودمون نداریم. عزیز دلم دعا می کنم که خدا سلامتیتو بر...
15 شهريور 1393

...

چه می شد اگر خدا، آنکه خورشید را چون سیب درخشانی در میانه آسمان جا داد آنکه رودخانه را به رقص در آورد و کوهها را بر افراشت چه می شد اگر او حتی به شوخی مرا و تورا عوض میکرد: مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر   ------------------------------------------------------------------------------------------نزار قبانی------------- ...
12 شهريور 1393

بیمار خنده های توام

امروز شنبه است. معمولاً روز شنبه رو همه آدما خیلی با انرژی شروع می کنن چون که بالاخره یه روز کامل پیش خانواده بودن و استراحت کردن و تفریح کردن و ... امروز یکشنبه است و من صبح زود با تلخیهای  زیادی که این روزا روی همه جای زندگیم سایه انداخته از خونه به قصد اداره اومدم بیرون و خوشحال بودم . یه خوشحالی گس که این روزا زیاد دچارش می شم.  خوشحالم که دیروز ادامه ندادم و احساسات بدی رو که داشتم منتقل نکردم. خوشحالم که امروز بعد از سه روز تبت اومد پایین و من خیالم از  بزرگترین نعمت زندگیم راحت شد که سلامته ،  خوشحالم که اگر هیچ موفقیت دیگه ای تو زندگی ندارم، اما یک مادرم و این برام بزگترین موفقیته. خوشحالم ک...
8 شهريور 1393

کجا ؟ کی ؟ چی بود؟ من بودم یا ...

گاهی وقتا خودمو با اون یکی خودم اشتباه می گیرم. نمی دونم کجا باید کدوم مریم  باشم. یه دختر صبور واسه مامان جون و آقا جون؟ یه همکار قدرشناس و با روحیه واسه همکارا؟ یه دوست خوب واسه دوستان که هر جا دعوت می شه اول از همه حضور پیدا کنه؟ یه همسر شاد و مسئولیت پذیر واسه پدرت ؟ یه مادر مهربون واسه تو که هیچ وقت تنهات نذاره و شبا هر چقدر بی تابی کردی پا به پات بیدار بمونه و شکایتی نکنه؟ یا اینکه یه کارمند نمونه و آن تایم تو اداره؟ خلاصه که جونم واست بگه این روزا تکلیفم با خودم هم روشن نیست. تو بگو مادر خوبی تونستم باشم یا نه؟ این از هر چیزی واسم مهمتره.هر روزی که این پستو خو...
2 شهريور 1393
1